جدول جو
جدول جو

معنی رگ زن - جستجوی لغت در جدول جو

رگ زن
کسی که پیشه اش رگ زدن است، کسی که دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس، برای مثال درشتی و نرمی به هم در به است / چو رگ زن که جراح و مرهم نه است (سعدی۱ - ۴۵)
تصویری از رگ زن
تصویر رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
رگ زن
(کَ دَ / دِ)
فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (دهار). نشترزن. فصاد و جراح. (آنندراج). حجام:
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته به دست.
عسجدی.
رگ زدن باید برای دفع خون
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون.
مولوی.
پس طبیب آمد به دارو کردنش
گفت چاره نیست هیچ از رگ زنش.
مولوی.
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ زن
تصویر سگ زن
نوعی تیر که پیکان آن باریک و نوکش تیز بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگ زدن
تصویر رگ زدن
سوراخ کردن ورید با نشتر برای کم کردن مقداری از خون بدن، رگ گشادن، فصد، فصد کردن، خون گرفتن از رگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
که ارگ نوازد. رجوع به ارگ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ زَنَ)
یکی از ماههای فرس. یکی از نه ماهی که ذکر آنها در کتیبۀ بیستون از داریوش کبیر آمده است. ترجمه عبارت کتیبه در این مورد چنین است: اهورمزدا مرا یاری کرد بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آن را به اطاعت در آورد. ماه مرگ زن روز 22 بود که ازخ که خود را بخت نصر می نامید دستگیر شد. با توجه به فتح بابل زمان این ماه را می توان تعیین کرد. و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 548 و خرده اوستا ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی). الکثاب. تیر سگ زن. (مهذب الاسماء) :
بس دوخته سگ زنت چو سوزن
در زهره جگر مبتران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34).
ناوک اندازم و سگزن لیک خصمش چون سگ است
هرچه من بر وی زنم درحال سگ زن میشود.
شرف شفروه (از آنندراج).
ز بیم سگزن خیل تو در جهان فراخ
بکوهسار در آهو گزیده گوشۀ تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی.
رجوع به سک زن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدَ)
خون گرفتن. (آنندراج). فصد. (تاج المصادر) (دهار) (منتهی الارب). فصد کردن. رگ گشادن. (آنندراج). رجوع به فصد شود:
رگ زدن باید برای دفع خون
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون.
مولوی.
اگر زنند رگش باخبر نمی گردد
کسی که گردش چشم تو کرد بیخبرش.
صائب (از آنندراج).
- مگس را در هوا رگ زدن، دچار عسرت و تنگدستی بودن:
چون قدم با شاه و بابگ می زنی
چون مگس را در هوا رگ می زنی.
مولوی.
چه عطا ما بر گدائی می تنیم
مر مگس را در هوا رگ می زنیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
آنکه رنگ زند. کسی که رنگ کند. رجوع به رنگ کردن شود، نیرنگ ساز. فریبکار. فریبنده. گول زننده. رجوع به رنگ زدن و رنگ کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رگ زدن
تصویر رگ زدن
خون گرفتن، رگ گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگزن
تصویر رگزن
آنکه شغلش زدن رگ است فصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ زدن
تصویر رگ زدن
((~. زَ دَ))
خون گرفتن از رگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگزن
تصویر رگزن
((رَ زَ))
رگ زننده، آن که شغلش زدن رگ است، فصاد
فرهنگ فارسی معین
حجام، فصاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه زن، دزد
فرهنگ گویش مازندرانی